آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 25 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه سن داره

آرتین

یه نظر سنجی...

دوستای خوبم برای جذابیت بیشتر این پست، منتظر میمونیم تا همه ی دوستان نظراتشونو بگن و ما بعد از چند روز تاییدشون میکنیم،چون اگه به این زودیا جوابشونو بدیم قضیه لو میره منتظریم ببینیم چند نفر درست حدس میزنن                                                                                            دوستای خوبم مامانی 2 تا عکس جالب رو لپ تاپمون پیدا کرده که به نظرش خیلی شبیه به همن.خوش حال میشیم نظر شمارم ...
26 مرداد 1392

تولد بابایی

31 تیر تولد بابایی مهربونم بود امسال دومین سالیه که من تو تولد بابایی حضور دارم تولد بابایی امسال تو ماه مبارک رمضان بود و مامانی تصمیم گرفت خونواده بابایی رو روز تولدش برای افطار دعوت کنه. مامانی دوست داشت سنگ تموم بذاره ولی با وجود شیطون بلایی مثل من یکم کارش سخت بود.البته خاله زهرا و خاله نگار لطف کردن و نوبتی اومدن پیشمون تا منو سرگرم کنن تا مامانی بتونه به کارا و خریداش برسه خدارو شکر همه چی همونطوری که مامان میخواست پیش رفت ولی چون مامانی خیلی سرش شلوغ بود نتونست از سفره فطارمون عکس بگیره. بعد افطار کیکو آوردیم و بابایی از طرف منو مامانی 2 تا پیراهن، ازطرف مامان جونو باباجون یه پیراهن و وجه نقد و از طرف هدیه جون هم یه ست...
13 مرداد 1392

روزهای خوبم تو خونه آقاجون

سلام سلام دوستای مهربونم جونم براتون بگه روزایی که ما نیستیمو غیبمون میزنه معمولا میریم خونه آقا جونم و چند روزی رو با مامانی اونجا میمونیم.اونجا رو خیلی دوست دارم چون از کله سحر تا آخر شب میرم تو حیاط و کلی بازی میکنم و اکثرا غذامم همونجا میخورم.تو باغچه خونه آقا جون یه درخت آلبالو هست که خیلی دوسش دارم برای همین به همه ی میوه های گرد میگم آبا یعنی آلبالو اینم از عکسای چیدنو خوردن آلبالو: تازه کلی هم تو حیاط آب بازی میکنم این چنتا عکسم برا 15 ماهگیمه که تو باغ عمو پرویز گرفتیم ...
12 مرداد 1392

اندر احوالات 15 ماهگی

16 تیر 92 من 15 ماهه شدم  و بسیار شیطون بلا همون روز رفتیم تولد 2 سالگی النا جون که امیدوارم 120 ساله بشه  با نی نی های دیگه ای که دعوت بودن کلی بزنو بکوبو شیطونی کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت از بس ورجه وورجه میکردم مامانی نتونست یه عکس درست حسابی ازم بگیره و اما اینکه یه مدتیه پاسیوی خونه مامان جونو کشف کردم و شده یکی از محل های محبوبم راستی عاشق مهر هستم و بهش میگم الله و تا یه مهر میبینم شروع میکنم به بوسیدنو سجده کردن این روزها اکثر کلماتی رو که میشنوم رو تکرار میکنم.یه اینم یه چنتایی که مامانی یادشه: الو: الو آبا: آلبالو یا هر میوه ای که گرد ب...
7 مرداد 1392

سرگرمی وبلاگی+تولد 1 سالگی وبلاگمون

از طرف زن عمو مامان هدیه جون و خاله مریم مامان نیکان جون به یه سرگرمی وبلاگی دعوت شدیم که باز هم ازشون ممنونیم که همیشه به یادمونن اگه ماهی از سال بودم ؟ فروردین چون خداوند تو این ماه فرشته کوچولومونو بهمون هدیه داد و ما رو غرق در شادی و خوشبختی کرد اگر روزی از هفته بودم؟ جمعه چون وقت بیشتری رو با همسرم میگذرونم اگر عدد بودم؟ 7 اگر نوشیدنی بودم؟ آب   اگر ثواب بودم؟ کمک به کودکان بی سرپرست اگر درخت بودم ؟ سرو اگر میوه بودم؟  توت فرنگی اگر گل بودم؟ رز اگر آب و هوا بودم؟ برفی اگر رنگ بودم؟ سفید اگر صدا بودم؟ صدای پسرم وقتی با تمام وجودش میگ...
1 مرداد 1392

کنار رود ارس...

سلام دوستای عزیز و یاران همیشگی.باز هم برگشتیم با تاخیر چند هفته ای راستش این روزا شیطون تر شدم و برای مامانی فرصت چندانی نمیمونه که بتونه آپ کنه  و اما کنار رود ارس: روز 5شنبه 13 تیر ماه تصمیم گرفتیم با خاله نگار و عمو یاسر بریم جلفا و شبو اونجا بمونیم و از آبو هوای تابستون لذت ببریم.داخل پرانتز اینو عرض کنم که شدیدا به بابایی وابسته شدم. حتی موقع رانندگی کردنم دوست دارم بغلش باشم.در طول مسیر تبریز به جلفا همش اینجوری بودم: و مامانی هر کاری میکرد آروم نمیشدم تا اینکه چند بار بابایی مجبور شد بغلم کنه و همونجوری رانندگی کنه اینجا هم دارم بابایی رو بوس میکنم که طاقت گریه هامو نداره و همه کار برام میکنه ...
1 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد